کد مطلب:27819 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:201

تلاش سرنوشت ساز در جنگ خیبر












در میان نبردهای پیامبر خدا، نبرد «خیبر» از اهمّیت ویژه ای برخوردار است. در این نبرد، پیامبر خدا یهودیان خیبر را در هم شكست و مركز اصلی توطئه علیه آیین و حكومت نوبنیاد اسلام را متلاشی كرد.

دژهای یهودیان، در منطقه ای حاصلخیز در دویست كیلومتری شمال غربی مدینه - كه خیبر نام داشت - قرار گرفته بودند.[1] یهودیان ساكن این دژها كه از آغازین روزهای گسترش رسالت پیامبر خدا كینه پیامبرصلی الله علیه وآله و مؤمنان به آیین او را به دل گرفته بودند، از هیچ كوششی علیه ایشان باز نمی ایستادند و حتی جنگ بزرگ احزاب با پشتیبانی نظامی و مالی آنان علیه اسلام شكل گرفت.

بدین سان، آنان دشمنان آشتی ناپذیر و توطئه گران بد سرشت این آیین الهی و پیامبر خدا بودند.[2] پس از صلح حدیبیه كه پیامبر خدا بر اساس پیمانِ بسته شده در آن، از قریش مطمئن گشت، برای گشودن این دژها و در هم شكستن مركز توطئه، راهی خیبر شد.[3] وجود ده هزار رزمجو، دژهای استوار و ناگشودنی، امكانات بسیار درون دژها، كین ورزی یهودیان - كه آنان را در جنگ علیه پیامبرصلی الله علیه وآله استوارتر می ساخت - و... نشان دهنده اهمّیت ویژه این نبرد است.

مولاعلیه السلام در این نبرد، جلوه ای شگفت دارد و نقش آن بزرگوار در این فتح عظیم، بی بدیل است:

1. مانند دیگر نبردها، پرچم اسلام در دست های پُرتوان علی علیه السلام است.[4].

2. پس از گشوده شدن بسیاری از دژها،[5] دو دژ «وطیح» و «سلالم» كه از استوارترین دژها بودند و دو یورش مسلمانان را به فرماندهی ابو بكر و عمر، ناكام گذارده بودند، با فرماندهی علی علیه السلام - كه تا آن زمان، بیمار بود و توان نبرد نداشت و در آن هنگامه، با دعای معجزه آسای پیامبر خدا به پا خاسته بود -، گشوده شدند و سپاه سرافراز اسلام، آن دژها را كه فتحشان به خیال كسی نمی آمد، گشودند.[6].

3. حارث، رزم آور مغرور یهودی كه نعره هایش به هنگام نبرد، لرزه بر اندام ها می افكند، با ضربت سهمگین علی علیه السلام بر خاك افتاد و مرحَب، كه كسی توان رویارویی با او را نداشت، با شمشیر مولا دو نیم گشت.[7].

4. چون مسلمانان در گشودن دژهای یاد شده ناكام ماندند و اندك اندك، رعب بر جان های آنان نشست، پیامبر خدا جمله شكوهمندِ « فردا پرچم را به دست مردی می سپارم كه خدا و پیامبرش را دوست دارد و خدا و پیامبرش هم او را دوست دارند[8] و حمله كننده ای پی در پی است، نه گریزنده»[9] را درباره مولا فرمود و بدین سان، بر دل ها امید پیروزی نشاند.

5. امام علیه السلام درِ دژ «قَموص» را از جا كَند كه تكان دادنش تنها از عهده چهل مرد بر می آمد.[10].

196. پیامبر خداصلی الله علیه وآله - در روز فتح خیبر -:فردا پرچم را به دست مردی می سپارم كه خدا و پیامبرش را دوست دارد و خدا و پیامبرش هم او را دوست دارند. حمله كننده ای پی در پی است، و نه هیچ گاه گریزنده. باز نمی گردد تا خداوند به دست او فتح كند.[11].

197. امام علی علیه السلام - در فتح خیبر -:پیامبر خدا، ابو بكر را فرستاد و او مردم را حركت داد؛ امّا شكست خورد و به سوی پیامبرصلی الله علیه وآله بازگشت. عمر را فرستاد و او هم با افرادی در هم شكست و به سوی پیامبرصلی الله علیه وآله باز آمد.

پس پیامبر خدا فرمود: «فردا پرچم را به دست مردی می سپارم كه خدا و پیامبرش را دوست دارد و خدا و پیامبرش هم او را دوست دارند. خداوند برایش پیروزی می آورَد و گریزنده نیست». پس به سویم فرستاد و مرا فرا خوانْد.

نزدش رفتم، در حالی كه از چشمْ درد، چیزی را نمی دیدم. پس آب دهان مباركش را بر چشمم نهاد و فرمود: «خدایا! او را از گرما و سرما حفظ كن». پس از آن، گرما و سرما آزارم نداد.[12].

198. مجمع الزوائد - به نقل از ابن عبّاس -: پیامبر خدا، ابو بكر را به خیبر فرستاد. پس با همراهانش شكست خورده بازگشت و چون فردا شد، عمر را فرستاد و او هم در هم شكسته بازگشت، در حالی كه او یارانش را بُزدل می خوانْد و یارانش او را.

پس پیامبر خدا فرمود: «فردا پرچم را به دست مردی می سپارم كه خدا و پیامبرش را دوست دارد و خدا و پیامبرش هم او را دوست دارند. باز نمی گردد تا خداوند پیروزش كند».

مردم به جنب و جوش در آمدند و پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: «علی كجاست؟». پس دید كه چشمانش ناراحت است. آب دهان مبارك را بر چشمانش نهاد و پرچم را به او سپرد. علی علیه السلام پرچم را به اهتزاز در آورد و خداوند، پیروزش كرد.[13].

199. مسند ابن حنبل - به نقل از ابو سعید خُدْری -: پیامبر خدا پرچم را گرفت و آن را تكان داد و فرمود: «چه كسی حقّ آن را ادا می كند؟». پس فلانی آمد و گفت: من. فرمود: «كنار برو! ». سپس مردی [دیگر] آمد و پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: «كنار برو! ».

سپس پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: «سوگند به آن كه آبروی محمّد را نگاه داشته است، آن را به مردی می سپارم كه نمی گریزد. ای علی! آن را بگیر». پس علی علیه السلام رفت و پروردگار، خیبر و فدك را بر او گشود و [او] خرما و گوشت آن دو را آورد.[14].

200. الطبقات الكبری: در شعبان سال ششم پس از هجرت پیامبر خدا، علی بن ابی طالب علیه السلام در «فَدَك»[15] به بنی سعد بن بكر حمله كرد.

[راویان] می گویند: به پیامبر خدا خبر رسید كه گروهی از آنان (بنی سعد)، قصد كمك به یهودیان خیبر را دارند. پس علی بن ابی طالب علیه السلام را با صد مرد به سوی آنان فرستاد. علی علیه السلام شب ها راه می رفت و روزها پنهان می شد تا به آبی میان خیبر و فدك به نام «هَمَج» رسید، و میان فدك و مدینه، شش شبْ راه بود.

آنان مردی را در هَمَج یافتند و درباره بنی سعد از او پرسیدند. گفت: به شما خبر می دهم، به شرط آن كه امانم دهید. پس امانش دادند و او هم راهنمایی شان كرد. پس بر آنان تاختند و پانصد شتر و دو هزار گوسفند را به غنیمت گرفتند و بنی سعد، با زنانشان و به رهبری وَبَر بن عُلَیم گریختند.

پس علی علیه السلام، شتر بسیار شیردهی به نام «حفذه» را به عنوان سهم پیامبرصلی الله علیه وآله كنار گذاشت و سپس خمس غنیمت را جدا و بقیّه غنیمت ها را میان سپاهیانش قسمت كرد و به مدینه باز آمد، بی آن كه با كسی درگیر شود.[16].

201. المغازی - به نقل از یعقوب بن عُتبه -: پیامبر خدا، علی علیه السلام را با صد مرد به عشیره سعد در فدك فرستاد؛ چون به پیامبر خدا خبر رسیده بود كه گروهی از آنان، قصد كمك به یهودیان خیبر را دارند.

علی علیه السلام شب ها راه می رفت و روزها پنهان می شد تا به هَمَج رسید. پس به جاسوسی برخورد و از او پرسید: «تو كیستی؟ آیا از گروه بنی سعد كه پشت سرِ تو هستند، اطّلاعی داری؟». گفت: اطّلاعی ندارم. بر او سخت گرفتند تا اقرار كرد كه جاسوس آنهاست و وی را به سوی یهودیان خیبر فرستاده اند تا به آنان بگوید كه بنی سعد، آماده كمك كردن به شما هستند، به شرط آن كه مقداری خرما كه به دیگران هم داده اند، به آنان بدهند.

پس از او پرسیدند: این گروه، كجا هستند؟ گفت: من آنان را ترك كردم، در حالی كه دویست مرد از آنان به رهبری وَبَر بن عُلَیم، گِرد آمده بودند. گفتند: پس ما را به آن جا ببر. گفت: به شرط آن كه امانم دهید. گفتند: اگر ما را به آنان و دام هایشان راهنمایی كنی، تو را امان می دهیم؛ وگرنه، امان نداری. گفت: قبول است. پس آنان را راهنمایی كرد و آن قدر راه برد كه به او بدگمان شدند و آنان را از زمین های بلند و ناهموار، عبور داد و سپس آنان را به دشت همواری رسانْد كه با شتران و گوسفندان زیادی مواجه شدند. گفت: این، شتران و گوسفندان آنهاست.

بر آنها تاختند و شتران و گوسفندان را غنیمت گرفتند. آن جاسوس گفت: رهایم كنید. گفتند: نه تا آن كه از تعقیب، در امان باشیم. و[آن جاسوس]، چوپان های شتران و گوسفندان را از آنان ترساند و آنان به سوی بنی سعد گریختند و آنان را هشدار دادند. پس آنان نیز پراكنده شدند و گریختند.

آن راهنما گفت: برای چه مرا نگه داشته اید ؟ اعراب، پراكنده شده اند و چوپان ها، آنها را ترسانده اند. علی علیه السلام فرمود: «ما به اردوگاهشان نرسیده ایم». پس [جاسوس]، آنان را به آن جا رساند. علی علیه السلام كسی را ندید. رهایش كردند و شتران و گوسفندان را [به سوی مدینه] راندند. پانصد شتر و دو هزار گوسفند بود.[17].

202. المستدرك علی الصحیحین - به نقل از جابر بن عبد اللَّه -: چون جنگ خیبر شد، پیامبر خدا مردی را فرستاد. پس بُزدلی كرد و محمّد بن مسلمه آمد و گفت: ای پیامبر خدا، مانند امروز، ندیده بودم! پیامبر خدا فرمود: «فردا مردی را می فرستم كه خدا و پیامبرش را دوست دارد و آنان نیز دوستش دارند، و پشت [به جبهه] نمی كند، و خداوند با دستان او فتح می كند».

مردم، سَرَك می كشیدند وعلی علیه السلام آن روز، چشمْ درد داشت. پس پیامبر خدا به او فرمود: «حركت كن!». گفت: ای پیامبر خدا! من جایی را نمی بینم. حضرت ازآب دهان مباركش بر چشمان وی نهاد وفرماندهی را به وی داد و پرچم را به وی سپرد.[18].

203. السیرة النبویّة - به نقل از سفیان بن فَروه اسلمی، از سلمة بن عمرو بن اَكوع -:پیامبر خدا، ابو بكر صدیق را با پرچم سفیدش به سوی برخی دژهای خیبر فرستاد. او جنگید و كوشید و بدون پیروزی بازگشت. فردای آن روز، عمر بن خطّاب را فرستاد. او هم جنگید و كوشید و بدون پیروزی بازگشت. پس پیامبر خدا فرمود: «فردا، پرچم را به دست مردی می سپارم كه خدا و پیامبرش را دوست دارد و خداوند با دست او فتح می كند و گریزان نیست».

پس پیامبر خدا، علی علیه السلام را فرا خواند و چون چشمْ درد داشت، آب دهان مباركش را بر چشمان او نهاد و سپس فرمود: «این پرچم را بگیر و پیش ببر تا خداوند، پیروزی را نصیب تو كند».

به خدا سوگند، [علی علیه السلام] نفس زنان، هَروَله كنان و پرچم به دست، بیرون آمد و ما از پشت سر، دنبالش می كردیم تا آن كه پرچم را بر سنگچین پایه قلعه فرود آورد. پس مردی یهودی از بالای دژ، سر برآورد و پرسید: تو كیستی؟ فرمود: «من، علی بن ابی طالبم».

یهودی [به قومش] گفت: سوگند به آنچه بر موسی نازل شد، مغلوب شدید! یا جمله ای شبیه این گفت. و علی علیه السلام بازنگشت تا آن كه خداوند، پیروزی را نصیبش كرد.[19].

204. الكامل فی التاریخ - به نقل از بریده اَسلَمی -: گاه، پیامبر خدا سردرد می گرفت و یكی دو روز بیرون نمی آمد، و چون به خیبر فرود آمد، سردرد گرفت و نزد مردم نیامد.

ابو بكر، پرچم را از پیامبر خدا گرفت و آماده شد و به جنگ سختی پرداخت. سپس بازگشت و عمر، آن را گرفت و جنگ سختی كرد كه از پیكار قبلی، سخت تر بود. سپس بازگشت و خبر [شكست] را به پیامبر خدا داد. پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: «آگاه باشید! به خدا سوگند، فردا پرچم را به دست مردی می سپارم كه خدا و پیامبرش را دوست دارد و خدا و پیامبرش هم او را دوست دارند و آن جا را با قدرت، فتح می كند» و علی علیه السلام آن جا نبود و به علّت چشمْ درد در مدینه مانده بود.

چون پیامبر خدا چنین فرمود، قریش برای آن، گردن كشیدند. صبحگاهان، علی علیه السلام با همان چشمان بسته از درد، بر پشت شترش تا نزدیك چادر پیامبر خدا آمد و آن را خوابانْد. پیامبر خدا فرمود: «در چه حالی؟». گفت: پس از شما چشمْ درد گرفتم. فرمود: «نزدیك بیا! ». نزدیك شد و پیامبر خدا آب دهان مباركش را بر چشمان وی نهاد و علی علیه السلام تا پایان زندگی اش از دردِ چشم ننالید.

سپس پیامبر خدا پرچم را به او سپرد و علی علیه السلام آن را بلند كرد و در حالی كه ردای قرمزی بر دوش خود انداخته بود، به سوی خیبر آمد. پس مردی یهودی سر برآورد و پرسید: تو كیستی؟ فرمود: «من، علی بن ابی طالبم». پس یهودی گفت: ای گروه یهود! مغلوب شدید.

و مَرحَب، فرمانده قلعه، با كلاهخود یمانی بر سر - كه چون تخم مرغ، آن را سوراخ كرده بود -، بیرون آمد و می گفت:

خیبر می داند كه من مَرحبم

غرق در سلاح و پهلوان و كارآزموده ام.

پس علی علیه السلام فرمود:

من آنم كه مادرم مرا حیدر (شیر) نامید

شما را به سرعت از دم تیغ می گذرانم.

شیر بیشه ها و سخت نیرومندم.

پس دو ضربه به هم زدند. سپس علی علیه السلام پیش دستی كرد و چنان ضربه ای به او زد كه سپر و كلاهخود و سرش را شكافت و به زمین[20] رسید و قلعه را فتح كرد.[21].

205. صحیح البخاری - به نقل از سهل بن سعد -: پیامبر خدا در جنگ خیبر فرمود: «فردا این پرچم را به دست مردی می سپارم كه خدا با دستان او فتح می كند. خدا و پیامبرش را دوست دارد و خدا و پیامبرش هم او را دوست دارند».

مردم، شب را در این گفتگو به سر بردند كه پرچم به چه كسی داده می شود و چون صبح شد، نزد پیامبر خدا آمدند و هر كدام امید داشتند كه به او داده شود. پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: «علی بن ابی طالب كجاست؟». گفته شد: ای پیامبر خدا! او از چشمْ درد می نالد. فرمود: «كسی را بفرستید تا او را بیاورد».

[چون علی علیه السلام را آوردند،] پیامبرصلی الله علیه وآله آب دهان مباركش را بر چشمانش نهاد و برایش دعا كرد. چنان بهبود یافت كه گویی دردی نداشته است.

پیامبرصلی الله علیه وآله پرچم را به او سپرد. علی علیه السلام گفت: ای پیامبر خدا! آیا با آنان بجنگم تا مانند ما [مسلمان] شوند؟ فرمود: «به نرمی و تأنّی برو تا به جایگاه آنان برسی. سپس آنان را به اسلام، دعوت كن و آنان را از حقّ خدا در آن آگاه كن كه به خدا سوگند، اگر خداوندْ یك نفر را به دست تو هدایت كند، برایت از شتران سرخ مو[22] بهتر است».[23].

206. صحیح مسلم - به نقل از ابو هُرَیره -:پیامبر خدا در جنگ خیبر فرمود: «این پرچم را به دست مردی می سپارم كه خدا و پیامبرش را دوست دارد. خداوند با دستان او پیروزی می آورَد». عمر بن خطّاب گفت: من فرماندهی را جز در آن روز، دوست نداشتم و گردن می كشیدم، به امید آن كه خوانده شوم.

پیامبر خدا، علی بن ابی طالب علیه السلام را فرا خواند و پرچم را به او سپرد و گفت: «برو و باز مگرد تا خداوند، پیروزت كند». علی علیه السلام اندكی رفت و ایستاد و بی آن كه رویش را برگردانَد، صدا زد: ای پیامبر خدا! بر سر چه با مردم بجنگم؟ پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: «با آنان بجنگ تا آن كه گواهی دهند كه خداوند، یكتاست و محمّد، پیامبر خداست. و چون این گواهی را دادند، جان و مال خود را - جز آن كه حقّی در آن باشد - حفظ كرده اند و حسابشان با خداست».[24].

207. صحیح البخاری - به نقل از سلمه -: علی بن ابی طالب علیه السلام در جنگ خیبر به جهت چشمْ درد، از همراهی پیامبرصلی الله علیه وآله بازمانْد. پس [به خود] گفت: من جا بمانم؟! پس [با همان درد] خود را به پیامبرصلی الله علیه وآله رساند.

چون شب فتح در رسید، پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: «فردا این پرچم را به دست كسی می سپارم (یا این پرچم را كسی می گیرد) كه خدا و پیامبرش او را دوست دارند و خداوند، پیروزش می كند ». پس ما امید آن را داشتیم؛ ولی گفته شد كه این [شخص]، علی علیه السلام است. پرچم را به او سپرد و با دست او فتح شد.[25].

208. صحیح مسلم - به نقل از سلمه -:[پیامبرصلی الله علیه وآله] مرا به سوی علی علیه السلام كه چشمْ درد داشت، فرستاد و فرمود: «پرچم را به مردی می سپارم كه خدا و پیامبرش را دوست دارد (یا[26] خدا و پیامبرش او را دوست دارند)».

نزد علی علیه السلام آمدم و چون چشمْ درد داشت، [دست] او را گرفتم و به نزد پیامبر خدا آوردم. حضرت از آب دهان مباركش بر چشمان او نهاد كه بهبود یافت. پرچم را به او سپرد.

مرحب، بیرون آمد و گفت:

خیبر می داند كه من مرحبم

غرق در سلاح و پهلوان و كارآزموده ام.

پیكارها چون پیش آیند، زبانه می كشند.

پس علی علیه السلام فرمود:

من آنم كه مادرم مرا حیدر (شیر) نامید

چونان شیر بیشه ها، دهشتناكم.

آنان را به سرعت از دم تیغ می گذرانم.

پس به سرِ مرحب، ضربه ای زد و او را كشت. سپس پیروزی به دست او حاصل شد.[27].

209. الاستیعاب: سعد بن ابی وقّاص و سهل بن سعد و ابو هریره و بریده اسلمی و ابو سعید خُدْری و عبد اللَّه بن عمر و عمران بن حصین و سلمة بن اكوع، همگی یك مضمون را از پیامبرصلی الله علیه وآله نقل كرده اند كه در جنگ خیبر فرمود: «فردا این پرچم را به دست مردی می سپارم كه خدا و پیامبرش را دوست دارد و خدا و هم او پیامبرش را دوست دارند. گریزنده نیست و خداوند با دستان او فتح می كند». سپس علی علیه السلام را فرا خواند و او چشمْ درد داشت. پس، از آب دهان مباركش بر چشمان او نهاد و پرچم را به او سپرد و خداوند، پیروزش كرد.

و اینها همه روایت هایی استوارند.[28].

210. الإرشاد - به نقل از عبد الملك بن هشام و محمّد بن اسحاق و دیگر راویان تاریخ -: پیامبر خدا، خیبر را بیست و اندی شب در محاصره داشت و در این روزها پرچم به دست امیر مؤمنان بود. پس چشمْ دردی گرفت كه از جنگیدن، ناتوانش كرد.

مسلمانان در جلوی در و كناره های دژهای یهودیان با آنها می جنگیدند تا این كه یكی از روزها درِ دژ را باز كردند و مرحب، پیاده برای جنگ، بیرون آمد و از خندقِ گرداگرد دژ كه خود كَنده بودند، گذشت. پس پیامبر خدا، ابو بكر را فراخواند و به او فرمود: «پرچم را بگیر! ». آن را گرفت و با گروهی از مهاجران كوشید و كاری از پیش نبرد و بازگشت، در حالی كه [او] همراهانش را سرزنش می كرد و همراهانش او را.

فردای آن روز، عمر پیش آمد و اندكی پیش نرفته، بازگشت و یارانش را بُزدل خواند و یارانش او را بزدل خواندند. پس پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: «این پرچم، به دست آن كه بایست می بود، نبود. علی بن ابی طالب را نزدم آورید». گفته شد: او چشمْ درد دارد. فرمود: «او را به من بنمایید تا مردی را ببینید كه خدا و پیامبرش را دوست دارد و خدا و پیامبرش او را دوست دارند. حقّ پرچم را ادا می كند و نمی گریزد».

پس دست علی بن ابی طالب علیه السلام را گرفتند و پیش ایشان آوردند. پیامبرصلی الله علیه وآله به او فرمود: «از چه ناراحتی، ای علی؟». گفت: چشمْ دردی كه با آن، جایی را نمی بینم و سردرد نیز دارم. پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: «بنشین و سرت را بر دامان من بگذار!». علی علیه السلام چنان كرد و پیامبرصلی الله علیه وآله برایش دعا كرد و با دستش از آب دهان مباركش برگرفت و بر چشمان و سر او مالید.

چشمان علی علیه السلام گشوده شد و سرش آرام گرفت. و پیامبرصلی الله علیه وآله در دعایش چنین گفت: «خدایا! او را از گرما و سرما حفظ كن» و پرچم را كه سفید رنگ بود، به او سپرد و فرمود: «پرچم را بگیر و آن را پیش ببر كه جبرئیل، همراه توست و یاری الهی در پیش رویت، و هراس در دل دشمنان افتاده است، و بدان - ای علی - كه آنان در كتابشان دیده اند كه نام نابو د كننده شان "آلِیا"ست. پس هنگامی كه آنان را دیدی، بگو: "من علی هستم" و آنان به خذلان دچار می شوند، اگر خدا بخواهد...!».

و در حدیث آمده است كه چون امیر مؤمنان گفت: «من علی بن ابی طالبم»، یكی از عالمان یهود گفت: سوگند به آنچه بر موسی نازل شد كه شكست خوردید! پس چنان ترسی در دلشان افتاد كه دیگر نتوانستند دوام بیاورند.[29].

211. المغازی: نخستین كسی كه به سوی مسلمانان بیرون آمد، حارث برادر مرحب بود كه با همراهانش هجوم آورد و مسلمانان از هم گسیختند و علی علیه السلام استوار مانْد. پس با هم درگیر شدند و میانشان ضربه هایی رد و بدل شد و علی علیه السلام او را كشت و یاران حارث به دژ بازگشتند و داخل آن شدند و در را به روی مسلمانان بستند و آنان نیز به موضع خود بازگشتند.[30].

212. المغازی: عامر، نمایان شد و به قدری بلند بالا و تنومند بود كه پیامبر خدا پرسید: «آیا پنج ذراع هست؟» و عامر، هماورد می طلبید و شمشیرش را تكان می داد و دو زره به تن داشت و غرق در آهن و پولاد بود و فریاد می كشید: چه كسی به مبارزه می آید؟ امّا مردم از برابر او پا پس كشیدند. پس علی علیه السلام به مبارزه اش درآمد و چند ضربه بر او زد كه هیچ یك كاری نبود تا آن كه دو ساق او را زد كه به زانو افتاد. پس كارش را تمام كرد و سلاحش را برداشت.[31].

213. الإرشاد: چون امیر مؤمنان، مرحب را كشت، همراهانش بازگشتند و درِ دژ را به روی علی علیه السلام بستند. امیر مؤمنان به سوی آن آمد و بدان پرداخت تا آن را گشود و مردم فراوانی در كنار خندق مانده و از آن، عبور نكرده بودند. پس امیر مؤمنان درِ دژ را برداشت و بر خندق نهاد و آن را پلی ساخت تا مسلمانان از آن گذشتند و بر دژ، مسلّط شدند و به غنیمت ها دست یافتند.

پس چون از دژها بازگشتند، امیر مؤمنان، آن [در] را با دست راست برگرفت و چندین ذراع پرتاب كرد، درحالی كه آن در را بیست یهودی [با كمك هم] می بستند.[32].

214. المصنّف - به نقل از جابر بن عبد اللَّه -: علی علیه السلام در جنگ خیبر، در را [روی خندق] برد تا مسلمانان بالا رفتند و [دژهای] خیبر را فتح كردند و در را آزمودند و تا چهل تن نشدند، نتوانستند آن را حركت دهند.[33].

215. مسند ابن حنبل - به نقل از ابو رافع، آزاد شده پیامبر خدا، درباره درگیری خیبر -: چون پیامبر خدا علی علیه السلام را با پرچم فرستاد، با وی بیرون آمدیم. پس چون به دژْ نزدیك شد، ساكنان آن بیرون آمدند و با او به نبرد پرداختند و مردی یهودی، ضربه ای به علی علیه السلام زد كه سپرش را از دستش انداخت. علی علیه السلام هم دست بُرد و دری را كه در نزدیكی دژ بود، برداشت و سپر خود كرد و در دستش بود و می جنگید تا آن كه خدا پیروزش كرد و چون فارغ شد، آن را افكند.

و من، بی تردید، شاهد بودم كه با هفت نفر دیگر كوشیدیم كه در را برگردانیم و نتوانستیم.[34].

216. الأمالی - به نقل از عبد اللَّه بن عمرو بن عاص -: چون علی علیه السلام به دژ قموص[35] نزدیك شد، یهودیانِ دشمن خدا پیش آمدند و تیر و سنگ به او پرتاب كردند. علی علیه السلام به آنان یورش بُرد تا آن كه به در، نزدیك شد. پس پایش را خم كرد و سپس خشمگینانه به [كنار] كنده در نشست و آن را از جا كند و به چهل ذراع پشت سرش پرتاب كرد.

و ما از این كه خداوندْ خیبر را به دست علی علیه السلام گشود، تعجّب نكردیم؛ بلكه از كَندن در و پرتاب كردن آن به چهل ذراع پشت سر تعجّب كردیم و چهل مرد كوشیدند آن را حركت دهند؛ اما نتوانستند. پس، آن را به پیامبرصلی الله علیه وآله اطّلاع دادند. فرمود: «سوگند به كسی كه جانم در دست اوست، چهل فرشته، او را در این كار یاری كردند».[36].

217. الإرشاد - به نقل از ابو عبد اللَّه جدلی -: شنیدم امیر مؤمنان می گوید: «چون درِ خیبر را كَندم، آن را سپرم كردم و با یهودیان جنگیدم و چون خدا خوارشان كرد، در را پُلی به سوی دژشان قرار دادم و سپس آن را در خندق افكندم».

شخصی به او گفت: آیا احساس سنگینی هم كردی؟ فرمود: «سنگینی اش چون سنگینی سپری بود كه در جنگ های دیگر به دست می گرفتم».[37].

218. امام علی علیه السلام: به خدا سوگند، كندن درِ خیبر و ویران سازی دژ یهود را با توان انسانی انجام ندادم؛ بلكه با قدرت الهی بود.[38].

219. امام علی علیه السلام - در نامه اش به سهل بن حنیف -:به خدا سوگند، با نیروی بدنی و توان جسمی، درِ خیبر را نكَندم و آن را چهل ذراع پشت سرم نیفكندم؛ بلكه با قدرت ملكوتی و جانی برافروخته از نور الهی، تأیید و تقویت شدم.[39].

220. مشارق أنوار الیقین: در آن روز، چون عمر از وی پرسید: ای ابو الحسن! دری چنین استوار را از جا كَندی، حال آن كه سه روز بود كه چیزی نخورده بودی. آیا با نیروی بشری آن را از جا كَندی؟ گفت: آن را با نیروی بشری از جا نكندم؛ بلكه با قدرت الهی و جانی كه به دیدار پروردگارش مطمئن و خشنود است، كَندم.[40].

221. تفسیر الفخر الرازی: هركس كه از عالم غیب، آگاهی بیشتری داشته باشد، دلِ نیرومندتر و ناتوانیِ كم تری دارد و از این رو، علی بن ابی طالب - كه خدا عزتش را افزون گردانَد - فرمود: «به خدا سوگند، نه با قدرت جسمانی، بلكه با قوّت الهی درِ خیبر را از جا كَندم».

علی علیه السلام در آن وقت، نظر از عالم اجسام برگرفت و فرشتگان با پرتوهایی از عالم كبریا نورافشانی كردند و روحش قوّت گرفت و به جواهر ارواح ملكوتی همانند شد و انوار عالم قدس و عظمت در او درخشید. پس ناگزیر، چنان قدرتی برای او حاصل آمد و بر كارهایی قادر شد كه كسی جز او قدرت آن را نداشت.

و هر بنده ای چون بر طاعاتْ مواظبت ورزد، به مقامی می رسد كه خداوند می گوید: «من گوش و چشم او هستم». پس چون نور جلال الهی گوش او شود، نزدیك و دور را می شنود، و چون آن [نور]، نورِ چشم او گردد، نزدیك و دور را می بیند، و چون آن نور، دست او شود، قادر به تصرّف در سخت و آسان و دور و نزدیك می شود.[41].

222. الإرشاد: چون امیر مؤمنان دژ را فتح كرد و مَرحَب را كشت و خداوند، اموال آنان را غنیمت مسلمانان كرد، حسّان بن ثابت، از پیامبر خدا اجازه خواست كه شعری بسراید. پیامبرصلی الله علیه وآله به او فرمود: «بگو» و او چنین سرود:

و علی، چشمْ درد داشت و در پیِ

دوایی برای آن بود و چون درمانگری نجست،

پیامبر خدا با آب دهان مباركش شفایش داد

پس مبارك باد بهبود یافته و خجسته باد بهبود دهنده!

و فرمود: «امروز، پرچم را به دست دلاوری می سپارم

شجاع و دوستدار و یاریگر پیامبر.

خدایم را دوست دارد و خدا هم او را دوست دارد

با او خداوند، دژهای ناگشوده را می گشاید».

و به جای دیگران برای پرچمداری برگزید

علی را، همو كه دست یار و برادرش خوانْد.[42].

223. تذكرة الخواص: احمد [بن حنبل] در كتاب فضائل الصحابة گفته است كه آنان در آن روز، تكبیری از آسمان شنیدند و گوینده ای كه می سرود:

شمشیری جز ذوالفقار

و جوان مردی جز علی نیست.

پس حسّان بن ثابت از پیامبر خدا اجازه خواست كه شعری بسراید. اجازه فرمود، و او سرود:

جبرئیل به آواز بلند، ندا داد

و آوایش واضح نبود

و مسلمانان، حلقه زده بودند

به گِرد پیامبرِ فرستاده:

شمشیری جز ذوالفقار

و جوان مردی جز علی نیست.

پس اگر گفته شود: حدیث «شمشیری جز ذوالفقار نیست» را ضعیف دانسته اند، می گوییم: آنچه ذكر كرده اند، مربوط به واقعه ای است كه در جنگ اُحد اتّفاق افتاده است و ما می گوییم كه این، در جنگ خیبر بوده و احمد بن حنبل هم در فضائل الصحابة این گونه نقل كرده است و سخنی در جنگ اُحد نیست، كه ابن عبّاس گفت: هنگامی كه علی علیه السلام طلحة بن ابی طلحه، پرچمدار مشركان را كُشت، فریادی از آسمان برخاست: «شمشیری جز ذوالفقار نیست».

و گفته اند كه در سند این روایت، عیسی بن مهران است كه در او خدشه دارند و گفته اند شیعه است؛ امّا آنچه مربوط به جنگ خیبر است، هیچ یك از عالمان در آن خدشه نكرده اند. همچنین گفته شده كه آن، مربوط به جنگ بدر است؛ ولی نظر نخست، صحیح است.[43].

ر. ك: ص 270 (خدایا! گرما و سرما را از او دور كن).

ج 8، ص 131 (خدا و پیامبرش و جبرئیل، از او راضی اند).

ج 8، ص 177 (اگر از غلو نمی هراسیدم).

ج 8، ص 313 (سعد بن ابی وقّاص).

ج 11، ص 259 (محبوبیّت امام علی نزد خداوند، پیامبر و فرشتگان).









    1. معجم البلدان: 409/2، الطبقات الكبری: 106/2.
    2. تاریخ الطبری: 565/2، تاریخ الإسلام: 284/2، المغازی: 441/2.
    3. المغازی، 637/2.
    4. الطبقات الكبری: 106/2، السیرة النبویّة، ابن هشام: 342/3، المغازی: 649/2.
    5. از نقل های موجود در این زمینه چنین بر می آید كه سخن مزبور، از گزارش ابن اثیر در الكامل گرفته شده است و با دقّت در نقل های دیگر روشن می شود كه قلعه فتح شده به دست امام علی علیه السلام از مجموعه قلعه های «نطاة» و نخستین قلعه فتح شده به دست مسلمانان بوده است. تحقیق بیشتر در این باره در موسوعه محمّد رسول اللَّه صلی الله علیه وآله خواهد آمد. إن شاء اللَّه م).
    6. المستدرك علی الصحیحین: 41 - 39/3، المصنّف فی الأحادیث والآثار: 17/497/7.
    7. مسند ابن حنبل: 23093/28/9، السنن الكبری: 18346/222/9.
    8. السیرة النبویّة، ابن هشام: 349/3، خصائص أمیرالمؤمنین: 16/60.
    9. الكافی: 548/351/8، الإرشاد: 64/1، تحف العقول: 459، الأمالی، مفید: 56.
    10. المصنّف فی الأحادیث والآثار: 76/507/7، دلائل النبوّة و معرفة أحوال صاحب الشریعة: 212/4، تاریخ بغداد: 6142/324/11.
    11. الكافی: 548/351/8، الإرشاد: 64/1، الأمالی، طوسی: 817/380.
    12. المصنّف فی الأحادیث والآثار: 17/497/7، مسند البزّار: 496/136/2.
    13. مجمع الزوائد: 14717/165/9. نیز، ر. ك: مناقب الإمام أمیر المؤمنین: 1001/498/2.
    14. مسند ابن حنبل: 11122/34/4، فضائل الصحابة: 987/583/2.
    15. فدك، از آبادی های یهود است كه به فاصله چند روز راه از مدینه واقع شده است و در ملكیت پیامبرخدا بود؛ زیرا او و امیرمؤمنان، [به تنهایی] آن را فتح كرده بودند و از این رو، حكم غنیمت جنگی را نداشت؛ بلكه از انفال [و مختص به پیامبرصلی الله علیه وآله] بود و چون آیه «و حقّ خویشان را بپرداز»، یعنی فدك را به فاطمه بده، نازل شد، پیامبرصلی الله علیه وآله آن را به فاطمه علیها السلام داد و در دست او بود تا پیامبر خدا وفات كرد، سپس با زور از فاطمه علیها السلام گرفته شد (مجمع البحرین: ماده «فدك»).
    16. الطبقات الكبری: 89/2. نیز، ر. ك: تاریخ الطبری: 642/2، الكامل فی التاریخ: 589/1.
    17. المغازی: 562/2.
    18. المستدرك علی الصحیحین: 4342/40/3، المعجم الصغیر: 10/2.
    19. السیرة النبویّة، ابن هشام: 349/3، تاریخ دمشق: 8434/90/42.
    20. در نقل دیگری به جای «زمین»، «دندان» آمده است.
    21. الكامل فی التاریخ: 596/1، تاریخ الطبری: 12/3، تاریخ الإسلام: 410/2.
    22. شتر و بویژه شتر سرخ مو، از نفیس ترین دارایی های عرب بود.
    23. صحیح البخاری: 3973/1542/4، صحیح مسلم: 2406/1872/4.
    24. صحیح مسلم: 33/1871/4، مسند ابن حنبل: 9000/331/3.
    25. صحیح البخاری:3972/1542/4، صحیح مسلم: 35/1872/4.
    26. در منابع دیگر، مانند السنن الكبری و طبقات ابن سعد و المناقب كوفی به جای «یا»، «و» آمده كه مناسب تر است.
    27. صحیح مسلم: 132/1441/3، مسند ابن حنبل: 16538/557/5.
    28. الاستیعاب: 1875/203/3.
    29. الإرشاد: 125/1. نیز، ر. ك: تاریخ دمشق: 107/42.
    30. المغازی: 654/2.
    31. المغازی: 657/2.
    32. الإرشاد: 127/1، كشف الیقین: 177/170، كشف الغمّة: 215/1.
    33. المصنّف فی الأحادیث والآثار: 76/507/7، تاریخ بغداد: 6142/324/11. در نقل مجمع البیان (183/9) آمده است: و چهل مرد نتوانستند آن را حركت دهند.
    34. مسند ابن حنبل: 23919/228/9، تاریخ الطبری: 13/3.
    35. قموص، نام كوهی در خیبر است كه دژ ابو حقیق یهودی بر فراز آن قرار داشته است. (معجم البلدان: 398/4).
    36. الأمالی، صدوق: 839/604، روضة الواعظین: 142، الدعوات: 160/64.
    37. الإرشاد: 128/1، الثاقب فی المناقب: 224/258.
    38. شرح نهج البلاغة: 316/20 و 626 و 7/5، الطرائف: 519.
    39. الأمالی، صدوق: 840/604، بشارة المصطفی: 191، عیون المعجزات: 16.
    40. مشارق أنوار الیقین: 110، بحار الأنوار: 37/40/21.
    41. تفسیر الفخر الرازی: 92/21.
    42. الإرشاد: 128/1، روضة الواعظین: 146، مناقب الإمام أمیر المؤمنین: 1001/499/2.
    43. تذكرة الخواصّ: 26، الصراط المستقیم: 258/1.